کهکشان اشک در گشوده شدن چشم شقایق ظهور می یابد
دردانه قطرات عاشقی به واقعه دیدار پروانه در چشمان نرگسی شقایق حلقه می زند
قاصدک دربدر کوی دلدادگی نوید میلاد لاله را در گوش آلاله نجوا می کند
خواب ارغوان به فصل رویش لحظه ها گونه شب بوترین گلبوته را می بوسد
و شقایق آن گل عاشق متولد می گردد.
گل خودروی کویر به عرصه غربت سرای عالم سفیر آواز می گردد و منتظران را ندا می دهد.
منتظر در شب عاشقی چنان شمعی دل افروزانه می سوزد
گرمی نگاه عاشقانه اش خبر از گرمای وجودش می دهد
مقیم حلقه شمع به لرزش شعله اش دلهای پروانگان کویش را دیوانه خود می کند
ودر ره عاشقی ره می پیماید
و تو باید بدانی که عشق بر دل حلول کردنی است نه آموختنی
و این درس خود نشان دیوانگی در کوی مستانگی است
چرا که مستان مجبور نمی شوند که دوست بدارند که به حکم فطرت و به زعم غیرت دوست می دارند .
آنچنان زیبا بر کانون محبت عشق می ورزند که خود مکنون سرشک کاینات می گردند
اینان در شب سرگشتگی در رکاب نقره فام ماه هادی مردمان خسته ابن السبیل می گردند. و ...فرهاد صفت تیشه بر ریشه کافران راه عشق می کوبند و بر سر کوی شیرینشان جان می دهند
نالان نی لبک ها در نفیر نی مستانه می نالند و مثنوی غربت را به هر تار دستگاهش می نوازند
زخمه بر چنگ می زنند و ترانه اشتیاق می خوانند.زنگار یاس از دل می زدایند و به اشک فراق قلب اشتیاق شستشو می دهند وهمچون ابوذر به پاکی زهد سلمان در ره دین احمد به سمت نهایت سرمد پر می گشایند